نام شهید :محمد قائم پناه
نام پدر: حسن
تاریخ تولد: 10/02/ 1340
محل تولد : زرند کرمان
تاریخ شهادت: 6/11/65
محل شهادت : عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه
شهيد،از طلوع تا عروج :
درخانه ای که 2 اتاق خشتی داشت و برای سرد کردن آب از کوزه استفاده می شد ، وسیله بازی او توپ بود که با بچه های محله توپ بازی می کرد.
هنوز شش سال نداشت که به علت علاقه اش به درس به مدرسه ای در مطهر آباد رفت و 7و8 ساله شده بود که خوب نمازش را فرا گرفت و حتی به پدرش هم ایراد می گرفت و همراه آنان برای سحری خوردن بیدار می شد و روزه می گرفت .
زمانی که از دبستان می آمد اوقات فراغتش را درس می خواند و خطاطی می کرد و شعر می نوشت . راهنمایی را در مطهرآباد و دبیرستان را در زرند ( دبیرستان امام خمینی (ره) ) گذراند . سال چهارم دبیرستان به حوزه رفت و سال چهارم را با سال اول حوزه خواند و 4 سال هم در حوزه قم درس خواند و در دورۀ سطح تحصیل نمود .
قبل از انقلاب در تظاهرات شرکت می کرد و پوستر پخش می کرد و مردم را به انقلاب دعوت می کرد.
در سن 21 سالگی به فکر ازدواج افتاد و ملاک وی برای انتخاب همسر ، حجاب داشتن و اهمیت دادن به مسائل دینی و مذهبی مثل نماز و روزه بود . مراسم عقد و ازدواج او خیلی ساده بود که خرج عروسیش حدود دوازده هزار تومان شد . بعد از ازدواج چند ماهی در مطهرآباد زندگی می کرد بعد به قم رفت و خانه ای را اجاره کرد و با وسایل زندگی اندک به زندگی خوددر قم ادامه داد . و مخارج زندگی اش را از شهریه طلبگی تامین می کرد .
از اساتید او می توان آقای طباطبایی ، آقای صباحی و سید کمال موسوی را نام برد . مجاناً کلاس قرآن می گذاشتند و به بچه ها قرآن یاد می دادند.
در جبهه آرپی جی زن بود و سرانجام در تاریخ 6/11/65 در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه در اثر اصابت ترکش خمپاره به سر وصورت به شهادت رسید .
وصیت نامه شهید:
ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا ء عند ربهم یرزقون فرحین بما اتیهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم الا خوف علیهم و لا هم یحزنون
و نپندارید آنان را که در راه خدا کشته شدند مردگان بلکه زندگانند نزد پروردگار خویش روزی می خورند و شادند بدانچه خدا از فضل خود بدیشان ارزانی داشته و مژده دهند به آنان که هنوز بایشان نپیوسته اند از پشت سر ایشان که نه بیمی برایشان است و نه اندوهگین شوند .
با نام تو ای خداوند و معبودم ، با یاد توای مونس جانم و با کمک از شما ای همدم و همراهم. خداوندا بسی شرمنده ام که سرم را نزد تو بلند کنم ، چون که بارگناهان سرم را پائین انداخته است . ای خدا از عبادت هایم استغفارمی کنم تا چه رسد به گناهانم .
ای خدای بزرگ به آیه «لا تقنطوا من رحمت الله » و به ائمه اطهار «ع» امیدوارم . ای خدای بزرگ من که بد هستم ، ولی تو را به خوبان درگاهت قسم می دهم که از من درگذری و بر همه گناهانم قلم عفو بکشی . ای معبود ، به خاطر شهدای دیگر مرا ببخش و مرا با دوستان شهیدم قرار ده . ای مولا ، ای حضرت «بقیه الله الاعظم» روحم و پدر ومادرم فدای شما باشد . آقا چه طور با شما تکلم کنم و حال آنکه بین بدها و خوبان فاصله زیادی است ، اما مرا به عنوان یک غلام سیاه جاهل و نادان و مذنب قبول کن .ای مولا مرا پذیرفتند که در مدرسه های شما باشم ، اما چه کنم که بد وظیفه انجام دادم ، تورا به پهلوی شکسته مادرت قسم می دهم که مرا ببخش . ای مردم ، ای دوستان ، مرا ببخشید ، چون این بدن عاجز نمی تواند در آتش جهنم بسوزد .
ای خدای مهربان ، شهادت به وجود و یگانگی تو میدهم ، شهادت به رسالت پیامبرمی دهم و همه ائمه اطهار از مولا علی ابن ابی الطالب تا حضرت بقیه الله روحی له الفداء را بعنوان امام قبول دارم و امام عزیز را دوست دارم . ای مردم ، از گناه بپرهیزید که در لحظه آخر عمر پشیمان می شوید . امام را دعا کنید ، از دستوراتش اطاعت کنید و همیشه برای خدا کار کنید.
خاطراتی دربارۀ شهید:
پدر شهید می گوید :رفتار ش با پدر و مادر و خواهر و برادرهایش خیلی خوب بود . درزندگی خیلی قانع بود . هر نوع خوراکی بود از نان پیاز گرفته وهر غذای دیگری می خورد . لباس و کفش ایشان ساده بود . امانتدار بود اگر کتابی به امانت می گرفت به نحو احسن از آن نگه داری می کرد .
اگر یک موقع اوّل وقت نماز خواب می افتاد ، ناراحت می شد که چرا اول وقت نمازش را نخوانده است . شهید 7،8 ساله شده بود که خوب نمازش را بلد بود ، حتی ایشان به من هم ایراد می گرفت و همراه ما برای سحری خوردن بیدار می شد و روزه می گرفت و چون سنش کم بود من به او گفتم : روزۀ کله گنجشکی بگیر، ولی او می گفت هر وقت شما این جور روزه گرفتید من هم می گیرم . خلاصه تا غروب همیشه روزه اش را می گرفت .
مادر شهید می گوید :بچه ای ساکت و مظلوم بود و خیلی دل رحم بود . با کودکان مهربان بود و هیچ وقت کسی را اذیت نمی کرد تا آنجا که توان داشت به بینوایان کمک می کرد . متواضع و منظم بود . هیچ گاه از خانواده اش در خواستی نمی کرد که نتوانند برآورده کنند . اگر نماز جماعت در جایی برگزار می شد ، به هر وسیله ای که بود خودش را می رساند . اگر در مورد انقلاب یا امام حرف بدی می شنید ، رنگش سرخ و عصبانی می شد. وقتی که 5 سالش بود می گفت : مادر من می خواهم بروم مدرسه . گفتم تو سنت کم است ، نمی شود که به مدرسه بروی . می گفت : تو بیا به آقا مصطفوی بگو . من هم قبول کردم و به ایشان گفتم که محمد من می خواهد بیاید مدرسه . گفت سنش کم است و نمی تواند بخواند ولی شهید به مدرسه رفت و اتفاقاً همان سال شاگرد اول شد.
همسر شهید می گوید :ایشان علاوه بر انجام واجبات به مستحبات هم به چشم واجبات نگاه می کرد و همیشه در خانه تاکید بر این امر داشتند که آدم باید همیشه وضو داشته باشد و یا این که چه خوب است انسان بعد از نماز صبح تلاوت قرآن داشته باشد و دعا بخواند و یا اینکه قبل از خواب قرآن بخواند و خود ایشان ماهی یک مرتبه قرآن را دوره می کردند.
از خصوصیات با ارزش ایشان آن بود که توکل ایشان بر خداوند زیاد بود ، مثلاً در حدود 10سال پیش حقوق ما حدود 980 تومان (کمتر از هزار تومان) بود ایشان از این پول به جبهه کمک می کرد و در زندگی هم خرج می کرد اما هیچ وقت ما از لحاظ مالی کمبود نداشتیم و این پول برکت عجیبی داشت .
عروج :
سرانجام این شیر روز و زاهد شب ، در تاریخ 6/11/65 از جهان خاک به عالم افلاک پرواز کرد و به زمینیان راه و رسم شهادت را آموخت .
سلام بر او و همه شهیدان راه حق باد.