زندگی نامه شهید :
نام شهید : مهدی اسدی خانوکی
تاریخ تولد: 1346
محل تولد: خانوک
محل شهادت: عملیات ، کربلای یک
تاریخ شهادت : 1365
شهید ، ازطلوع تا عروج :
شهید مهدی اسدی خانوکی فرزند محمد در تاریخ 1/3/1346 در خانواده ای مذهبی در «خانوک» متولد شد . دوران دبستان را در زادگاهش گذراند و سپس درس را رها نمود و به عنوان شاگرد بنا مشغول کار کردن شد . همان زمان در شور انقلاب در همه راهپیمایی ها شرکت می کرد و فعالیت های انقلابی داشت .
پس از پیروزی انقلاب وارد سپاه شد و به عنوان پاسداری شجاع به بم اعزام شد . با شروع جنگ تحمیلی از طرف سپاه بم سه بار عازم جبهه شد . از طرفی ، مهدی مدتی نیز به قم آمد و لباس برازنده طلبگی را به تن کرد تا علم و عمل را در کنار یکدیگر قرار دهد تا دو بال محکم برای پرواز شوند و تحصیلات حوزوی را تاسیوطی ادامه داد ؛ اما عشق به جبهه مانع ماندن او گردید و لذا دباره به جبهه رفت و شجاعانه رزمید و خروشید . ایشان سه تانک عراقی را با نارنجک هایی که در دست داشت منهدم کرد و وقتی می خواست تانک چهارم را بزند ، مزدوران عراقی او را به رگبار بسته و به شهادت رساندند . آری عملیات کربلای یک و منطقه مهران معبری شد برای رسیدن مهدی به خدا شد وعاشقانه در سال 1365 پرگشود ودر کنار دوستانش آرام گرفت .
سیرۀ آموزندۀ شهید :
شهید مهدی اسدی ، از همان زمان کودکی بسیار ساده و مهربان و دارای ظاهری آراسته در کمال خلوص و پاکی بود . در کارهای منزل به ویژه آشپزی کمک می کرد . وی به خانواده و به دوستان و اطرافیانش محبت داشت و بسیار شوخ طبع بود . وقتی به منزل می آمد صفا و مهربانی را با خود آورده . جای خالی حسین (برادر شهیدش) را در خانه پر می کرد . مادر او را بسیار دوست داشت و او به مدت یک ماه در بیمارستان از مادر پرستاری کرد ، لذا مادر همیشه با او می گفت «پرستار»
به نماز شب و جمعه جماعات اهمیت بسیار می داد ، در تمامی مراسم ها ، اعّم از راهپیمایی ها و تشییع جنازه ها شرکت می کرد و خانواده را هم همراه خود می برد . هیچ موقع بیکار نبود حتی تعطیلات تابستان از قم به کرمان می آمد و به صورت افتخاری در نهاد سپاه خدمت می کرد . در حفظ بیت المال بسیار کوشا بود . یکی از دوستان طلبه اش می گفت : مهدی چهل شب چهارشنبه به جمکران رفت تا حاجت بگیرد . وقتی شب آخر بر گشت بسیارخوشحال بود ، علت را جویا شدیم . گفت : شب آخر امام زمان «عج» را دیدم که به من فرمود : به جبهه می روی و شهید می شوی . وقتی برای بار آخر از پدر و مادرش خدا حافظی کرد ، برق شهادت در چشمانش دیده می شد .
او و برادرش (حسین) هر دو در سن 19 سالگی به شهادت رسیدند .
خاطراتی دربارۀ شهید از زبان دیگران :
خواهر شهید می گوید : ایشان به پدر و مادرش فراوان احترام می گذاشت خصوصاً به مادر ، مدتی دچار بیماری شده بود و یک ماه در بیمارستان بستری بود و شهید مهدی این یک ماه را به تنهایی از مادر پرستاری کرد ، بار دومی که برای عمل مادر را به بیمارستان بردیم ، پرستاران او را می شناختند و می گفتند : چقدر این جوان خوش برخورد و خوش اخلاق است و مادر همیشه می گوید : من پرستارم را از دست دادم .
برادر شهید می گوید : به همراه شهید مهدی یک شب برای عزاداری به روستایی رفته بودیم . که من به صاحب مجلس کمک کردم و به عزاداران چایی دادم . به مهدی رسیدم و چای تعارفش کردم ؛ دیدم که ایشان با دست جلو صورتش را گرفته بود و با دست دیگر اشاره می کرد که نمی خورم ، ولی من اصرار کردم و گفتم : حتماً باید بردارید : وقتی دستش را از جلوی صورتش برداشت دیدم تمام صورتش خیس است . آن موقع به اخلاص مهدی و عزاداری واقعی اش برای اباعبدالله پی بردم .
باز خواهر شهید می گوید : توصیه می کرد که خواهرم همیشه قرآن بخوانید و هیچ گاه نمازتان را ترک و فراموش نکنید ، چون اولین سوالی که در قیامت می پرسند نماز است و بیشتر تاکیدشان به نماز خواندن بود در مورد حجاب انقلاب اسلامی توصیه می کرد که مبادا زمانی گول شیطان را بخورید .
پسرخالۀ شهید می گوید : ایشان موتور داشتند و من هم موتور داشتم . او همیشه به من توصیه می کرد که مقررات را رعایت کنم ؛ زمانی که منع شد که کسانی که گواهینامه ندارند نباید سوار موتور شوند ، ایشان سعی می کرد موتور سوار نشود ؛ چون گواهی نامه نداشت ، حتی موتور را به دوستانشان که گواهی نامه داشتند می داد و خودش ترک موتور سوار می شد و می گفت : به قوانین و مقررات باید احترام گذاشت .
وصیت نامه شهید :
به نام خدای سبحان که منقلب کننده قلوب و آرام بخش دلهاست و به یاد منجی عالم بشریت حضرت مهدی «عج» و نایب برحقش و سلام و درود بر شهیدان راه حق و حقیقت و به امید پیروزی رزمندگان اسلام.
بحری است بحر عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست .
برادرو خواهر ! عمر ما پایانی دارد ، این دنیا بحر آزمایش است ، پس بیایید دلهایمان را با یاد خدا جلا دهیم .
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی ؟
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی تا پای عشق بیابّی و زر شوی
ای عزیزان ! در نهان وجود ما نور پاکی است ، پس چرا این نور را به ظلمت تبدیل کنیم ؟ بیاید خودمان را بسازیم به نور برسیم .
خواب و خورت زمرتبة خویش دور کرد
آنگه رسی به عشق که بی خواب و خورشوی
گرنور عشق ، به دل و جانت اوفتد باشد که ز آفتاب فلک خوب تر شوی
پدر و مادر عزیزم ! از پیش شما که امانتی بودم می روم و از شما می خواهم که صبر و بردباری را پیشة خود کنید و صابر باشید که خداوند صابران را بشارت می دهد .
فرزندتان را حلال کنید و از همة کسانی که مرا می شناسند حلالیت می طلبم و با این آیه سخنم را تمام می کنم.
«الذین اذا اصابتهم مصیبه قالو انا لله و انا الیه راجعون1»
به امید خوشنودی امام زمان و سلامتی رهبر کبیر انقلاب و پیروزی رزمندگان اسلام
عروج :
سرانجام این عقاب بلند پرواز آسمان عشق در سال 1365 به بهشت خلد پر کشید و شهادت را در آغوش کشید .
سلام بر او و همۀ شهیدان راه حق باد .